بانو

dream that you hold in your hand

بانو

dream that you hold in your hand

۵۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دارم پارسالم همین موقع ها رو میارم تو ذهنم. منى که شاید هنوز هیلى تغیر نکرده بودم. عاشق هم دانشکده ایم شده بودم که اولا حتى اسمش رو هم نمیدونستم

براى اینمه باهاش اشنا بشم خودم رو به دوست پسر دوستم نزدیک کردم و به واسطه ى فوت پدر بزرگم بهش نزدیک شدم. اون موقع ها تنها بیرون رفتم با این پسر برام تابو بود

دارم الان رو نگاه میکنم که برام اکى شده

ولى!

تفاوته بین اونى که با یکى دیگه تو رابطه بود و با منم بعله تا اینى مه الان هست

امروز تارا رضا رو میگفت

بگم منم یه حوریم چى؟

انى وى این رو دارم مینویسم چون دار میرم پیش نازنین

نازنینى که از سال پیش شروع کردیم از هم دور شدن. شروع شد دیدش عوض شدن. و الان من خیلى نزدیکترم به اونى که پارسال فکر میکرد منم!

این مسائل و رابطه ها رو هم نباید به نورا بگم!

تارا به سوخى گفت فقط من از گذشتت با خبرم!  ولى شوخى نیست!  ایوریا لازم نیست بدونم اینا رو

یکى از مسائلى که ازشون ناخوداگاه دورى میکنم همینه. جدا از اینکه تایم ندارم باهاشون باشم این هم هست

خیلى پیگیر نمیشم ببینمشون

خب کجا بودم؟

دالم میخواد دونه دونه بگم چیا عوض شده ولى وسطش درنیره.   یا بهتبرئه کردن مشغول میشم یا اینمه نشون بدم خیلیم بد نیستا!

انى وى

پارسال تا امسااال خیلى اتفاقا افتاده

بکیش اینکه ادماى جدید. یادى اومدن تو زندگیم. 

منى که یه جمع خاصى رو دورم  داشتم حالا جمع ها و گروهاى مختلفى رو دارم. 

من که پارسال میلاد برام خیلى زیاد و تک بود الان ....

ولى خب نمیدونم! پسوایى که هستن واقعا به نظرت اون فازین؟!

بعد میلاد روزبه بود که به محض اینکه خس کردم یه دارم یه چیزى میشه کشیدم عقب. البته که زیادى ضربتى و بچه گانه بود ولى خب همون گاودیه که دخترا به محض 

  • ۰
  • ۰

یه حالتى هست به اسم وانمود به بى تفاوتى

خودت رو به همه و کارهاشون بى تفاوت نشون میدى. مخصوصا وقتایى که مربوط به تو باشه و در راستاى ندیدگرفتن تو و احساساتت باشه

اینحا میرى تو فاز حمله..... یعنى قبل از اینکه کسى بخواد تو رو ایگنور کنه تو یه جورى نشون میدى که کلا تو و دیدگاه و کارات مهم نیست!... حالا میخواى ندید بگیر منو

دارم فکر میکنم چى شد که اینا اومد تو ذهنم

پست فرمون دارم میرم پیش بچه ها و از یه طرف یکى که برام عزیزه تلفن و پیاممو. جواب نداد... یعنى جواب دادا من خواستم تو گروه بگم که یه جورایى جلوگیرى کنم از اینکه خصوصیم رو جواب نده.... تجربه دارم از استورى اینستاش

حالا من یک کارى کرم که خق طبیعیمه! اینکه بخوام مثلا با این دوستام باشم... پالاد باشم... نشاط نرم... الکى از این سر شهر نکوبم برم اون سر شهر... على رغم اینکه دلم میخواد ببینمش.... گفتم نمیام ولى دلم پیشش موند... و بعدش در دسترس نیود... جواب نداد... یا هر چى!(یه ذره بى ارزشى اومد بالا)

تارا میگه یه ذره واست خودت باش و من بى نهایت خوشحالم که فرستادمش رفت اصفهان. واسه خودم تایم خریدم


  • ۰
  • ۰

شروع!

شروع!
تا حالا به صورت پراکنده روزمرگى هام رو مینوشتم
مخصوصا این دو ماه اخیر که کارهایى که در طول یک روز انجام میدادم انقدر زیاد میشد که میدیدم یادم تیست دیروزم رو چه کار کردم
تو به تقویم سعى میکردم حداقل به صورت تیتر وار بنویسم که کجا رفتم و چى کار کردم
یکى از دوستام وبلاگ داره و مینویسه
یه بار گفن بنویس
با نوشتن میتونى تغیراتى رو که کردى رو بیینى
حالا تصمیم گرفتم از الان نوشته هایى که به صورت پراکنده و با دست خط خرچنگ غورباقه که معلوم نیست بعدا بتونم بخونم یا نه رو اینجا ثبت کنم
این یه شروعه
شروع دیدن روندى که طى میکنم
از همین امروز
از همین لحظه