بانو

dream that you hold in your hand

بانو

dream that you hold in your hand

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

Right time?!!

چرا وقتى که باید تایمتو بذارى رو انجام یه کارى هزارتا فکر و کار دیگه به ذهنت میرسه؟!!!

مثلا الان باید امنیت کوفتى رو بخونم نه اینکه حس نویسندگى و ثبت لحظاتم بزنه بالا!

  • بانو جان

Summertime

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بانو جان
  • ۰
  • ۰

You can do it

"فکر کن من! من کم بیارم تو این دوره"!

این جمله رو خیلى وقته که تو کاراى جدى ازش استفاده نکردم!

از یه طرف یه ترسیه از اینکه همه سنا بالاس!

یعنى اینایى که خودشونو معرفى کردن تازاینجا بالاى ٣٠ بودن!

از یه طرف از اینا نمیخوام کم بیارم! از یه طرف از استاد نمیخوام کم بیارم!.... دومى مهم تره واقعا!

از اون طرف میگم چه قدررر خوب که این درسا و این ادما توى این سن کم باهاشون برخورد خواهم داشت!

و اصلااا نمیخوام شکستى توش باشه

و این مسلتزم همون نظمه

برنامه ى تابستونم تا ٨٠٪‏ تو ذهنم منظم شده

تابستون امسال اتفاقاى خوب میفته

بسیار عالیه که از این رکود مسخره درمیام

It's just the beginning 

  • بانو جان
  • ۰
  • ۰

جاى خالى

‏و یادی کنیم از اونایی که رفتن و دیگه کسی نتونست جاشونو تو زندگی پُر کنه .....


پارسال همین موقع ها بود که فکر میکردم این جمله مصداق کامل یکى از دوستانه... اون حجم از عزیز بودن ناشى از همدلیش بود یا بازى که من خودمو انداخته بردم توش و تله هامو آبیارى میکرد... اون هرمس بونش... تله ى شماره ٢!...

الان این جمله رو خوندم و ذهنم یه لحظه رفت سمت اون ولى دیدم دیگه مصداقش این ادم نیست!

تا یک ماه پیش فکر میکردم مصداقش میشه گروه عکاسى و اینر سیرکل ها... ولى الان میبینم حتى اونا هم به اون شدت نیستن... اونا براى همون دوران خوب و به جا بودن... 

تجربه هایى مه به صورت mp3 تجربه کردم خوب وکافى بود

قطعا از بهترین خاطراتمه ولى بازم مصداقش نمیشه

این جمله حتى میتونه نصداق اون عزیز دلى باشه که خدا میدونه چى شده خورده پس سرش و از عید قاطى کرده شکر خدا!... ولى انگار حتى اونم نیست خیلى!

انگار وقتشه وارد یه مرحله ى جدید از زندگیم بشم... کار... ازدواج... مهارت...


ادما رابین هوداشونو کنار میذارن... این میشه مصداق من و عزیز دل که عید پارسال تا یک هفته گیج بودم و مرز رابطم رو پیدا نمیکردم باهاش.... انگار تله ى ١ رو فعال میکنه!


بعضى از ادما باید جاشون خالى بشه... دیگه هم پر نشه... نه با خودشون نه با مثلشون

اونا براى اون بازه از زندگى تو بودن و بعد از اون میشن ناجنس!... 

از جنس تو و کارات و فکرات نیستن یا جنسشونو خراب میکنن


‏و یادی کنیم از اونایی که رفتن و دیگه کسی نتونست جاشونو تو زندگی پُر کنه .....


  • بانو جان
  • ۰
  • ۰

"حتى اون هایى که خیلى ادعاى مذهبشون میشه نقطه ى سیاه تو زندگى و وجودشون دارن"

لحنى که این جمله رو گفت با یه ذره حرص بود

براش مثال زدم کسایى رو که وارد یه مرداب میشن میخوام تو رو هم با خودشون ببرن که بگن همه اینجورین... و اون عذاب وجدان از اینکه واود مرداب شدن هم کم بشه

ازم پرسید نمیخواى چادرت رو بردارى؟

چرا باید این کار رو بکنم؟

چرا اصلا این بحث رو مطرح کرد


این روزا کلا دارم به این نتیجه میرسم که خودمو دست کم میگیریم

افکارم رو

سلیقم رو

نظرم رو

خودم، خودمو دست کم میگیرم

مثلا من میدونستم از اون شمعه خوشم نیومده! ولى خریدمش!

اعتماد به خود! به افکارت

به مارات

چرا انقدر تردید دارى وفتى دارى یه کارى رو انجام میدى؟

میدونم علتشو ها!

تو نمیخواد کار کنى!

بلد نیستى!

حرف نزن!

همه ى اینا باعث میشن که من به خودم اطمینان نداشته باشم

هموز هم نمود داره ها!

تو خریدى که میکنم!

یه کارى میکنن که شک کنم تو یه خرید ساده

و میبرنم تا حایى که پیش خودم بگم واقعا به چه درد میخورد! هرچند جلوشون باز الدرم بلدرم کنم


بدیش میدونى چیه؟

میکوبن بعد میکن نه! عیبى نداره! لازم داشتى! دوست داشتى بخرى!

اطمینان از عملت رو ازت میگیرن و بعد خودشون تایید میکنن

براى همین همش منتظر تایید بقیم

  • بانو جان
  • ۰
  • ۰

اول رمضان ١٤٣٨

نزدیک به یک سال گذشت و باز هم سحر و نواى دعاى سحرش

امروز همینطور که داشتم غذا رو اماده میکودم یک لحظه بدنم مور مور شد

از این حس که یکسال گذشت و شکر خدا که زنده ایم و باز این نوا رو میشنویم

قوى تر از اون شکر از اینکه هنوز بر اعتقاداتمون هستیم

شکر که رمضان برامون معنى داره هنوز و با بهانه هاى مختلف چه موجه و چه غیرش! هنوز داریمش

دعدس

مهمه

غرشو حتى میزنیم و از تشنگیش تو این هوا میترسیم

اینا همه شکر داره

شکر داره مه خیلى جاها و وقتا میشد بلغزى و نذاشتن

دستت رو گرفتن و نگهت داشتن و گفتن تو از مایى

خودتم بخواى ما نمیذاریم

ممنونم ازتون

ممنونم که دستم رو میگیرین

ممنونم که نگاهتون بهم هست

من شیعه ى شمام

خوب یا بد

ولى اسم شما روى ما هست

موتظبمون باشید

تا قبل از خواب هم حتى حس رمضان رو نداشتم ولى دعاى سحر کار خودش رو کرد... 

شکر که رمضانى دیگه رو دیدیم

با مناسبت هاى قشنگ و گاه غمگینش

رمضان مبارک

  • بانو جان

متقاعدش کن!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بانو جان
  • ۰
  • ۰

بعد از یه کلاس جبرانى استخر که حسابى شنا مردم اومدم خوابگاه پیش شه و ی

شه داره ماکارونى درست میکنه

ی هم پاى لپ تابه

منم زیر کولر دراز کشیدم و دارم رمان میخونم


مرد داستان یه ادم اخمو و جدى و پر از مشکلاته... که همه سعى دارن کمکش کنن... و اون تو سکوت فقط نگاه میکنه و هیچ کدوم رو قبول نمیکنه

ولى مسئله ى من خواهر و مادر این ادمن

زن هایى که با  پختن غذاهاى  مورد علاقش سعى دارن تو خانواده نگهش دارن

قضیه عذا نیست!

دعدغه خیلى بیشتر از غذاس


و من

منى که تو خوتبگاه دانشگاه شریف زیر کولر خوابیدم... براى ایندم میخوام چى کار کنم؟

براى مردم

براى پدر و مادرم

براى خواهر و دوستام

براى خودم!

شاید یکى از دلایلى که روان رو دوست دارم همینه؟

شناخت ادما و کمک بهشون

اگر صرف شناخت بود خب همین کلاساى شیرى و کنابا بس بود

ولى من میخوام با دانشم کمک کنم به بقیخ

مخصوصا نوجوون ها... 

ارزویى که داشتم که کسى بود و زندگى رو به من یاد میداد

من میخوام این کار رو بکنم

بزرگا میرن مشکلشون رو حل میکنن

ولى فکر کن همین بزرگا تو نوجوونیشون خیلى چیزا رو یاد میگرفتن!


درست کردم پاور پوینت

کار با وورد و تایپ

اینا مهمن هموز ضرورى نیستن! پس ذکارت به خرج بده

  • بانو جان