بانو

dream that you hold in your hand

بانو

dream that you hold in your hand

  • ۰
  • ۰

چیطو شد؟!

امروزمو میخوام بنویسم

باید باشه و یادم بمونه

همش از اون موقعى شروع شد که رفت شیراز و اصفهان... یه فاصله افتاد و من وقت کردم به یه سرى از کارام برسم

مثلا کناب بخونم!... بعد خیلى ىقت اونم دو تا متاب پر از هیجان

بخوابم!... تا لنگ ظهر

دوستایى که میخوامو ببینم... مثل هانیه

و! جلسه اى که میرم با چشم و گوش باز برم... دیدیى یه چیزایى رو چون به نفعا نیست نمیشنوى؟... منم همین بودم... میدیدم ارتباط ضعیف شده و مثل قبل نیستم... ولى چون فاصله ى فکر و دوباره دیدنم خیلى کوتاه بود به عمل نمیرسید.... واى از اون چند هفته اى که جلسه نبود و ایام امتحانا بود و ما تا ١٢ شب با هم بودیم... واى از اون روزا که منبع ارامش نداشتم و اخرش داشتم زیرش کمر خم میکردم

هفته ى پیش میشد هفته ى دوم که دوباره شروع شد کلاسامون و از یکشنبش نبود... یکشنبه اى که شبش از نبودش بغضم گرفته بود و سه شنبش شد تلنگر... از همون چه خبر چى کار میکنى ساده ى یه معلم که میگه خواسم بهت هستا... میفهم مثل قبل نیستى.... یه سرى از جلساتو پیچوندى... و نگاهت که فرق کرده...

شروع سیر مطالعاتى و خلوت کردن دورم و گذاشتن گل نرگس روى اسکرین موبایل.... یه جورایى برگشت...

و این سه شنبه که از لایتناهى گفت و حرکتى که شکسته میشه و چى میتونه جبرانش کنه؟!...و از برگشت گفت... که تا هر جا رفتى برگرد... هر غلطى کردى برگرد... و نگو خوش به حال من به خاطر گناهاى کوچیکم و... استغفرالله ربى و اتوب علیه.... برگرد

و منى که روحم نمیکشه دیگه.... پر شده... حرفایى که میزنن واسه سنگینه... خوچى! دیگه خنده دار نیست

و منى که میگفتم کاش نیاد و کاش نباشه و یکى نیست که بگه خودت باید خودتو کنترل کنى



  • ۹۵/۱۱/۲۸

نظرات (۱)

سلام وب جالب دارین
خوشحال میشم از وب ما هم دیدن کنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی