بانو

dream that you hold in your hand

بانو

dream that you hold in your hand

  • ۰
  • ۰

چرا توشوکم؟

میترسم از اینکه دیگه اونا نباشن؟

یعنى جاى اینکه من بکشم عقب اونا بکشن عقب و من بمونم

مگه فازت صبح دیگه نباشم و اینا نبود؟!.... الان چىء؟

اینا واقعا ادمایین که صلاحیت مشورت تو این زمینه رو داشته باشن

حداقل گوش کن... اینکه تو احریه کردى و چیزاى بیشترى میدونى... اینکه تو یه شبه میتونى زندگیت بکنى همونى که میخواى


شهار دادى؟... دلم وتسه خودم تنگ شده؟... یا واقعا جور دیگه اى نمیتونستم توصیف کنم


ما تو دمانیم که هى تغییر میکنه... خب اعتقادات من نباید تغییر بکنه!... به یه مو بنده؟


چرا زود رفتن؟مگه نگفت وایسیم گریه کنیم؟ بریم قهوه... شهلا چرا انقدر سکوت بود؟

الان چى میشه؟... ترس همه ى ما از اینکه چى میشه....

تا الان خودم بودم و تصمیماتى که داشتم... و الان تله ى رها شدگى زده بالا!... میبینیش؟... همه چى کمرنگ شده !همه تصمیمات و نبودن ها و این اومده که اگه اینا نباشن چى؟!

میدونى الان چى میشه؟....شاهین اینجوریه که تا وقتى که خودت نخواى میگه خب نباشه!

الان این استیتم که خب چه قدر بریم بام! چه قدر بچرخیم و وقتمونو به گا بدیم...

شاید یه کارجدید باشه یه جورى بشم که منم باشم ولى الان پرم

راستشو بگم جذابیت اولیه رو نداره


این دوره ى کوتاه و به قرل شاهین زیاد!... به منظور کار زیاد تو بازه ىًکم... بهم دید داد... همین که باید تو دمینه ى مذهب خودمو قوى کنم.... فردا واقعا میرم انقلاب میگیرم اینو... و با توجه به اینکه جذابیتى برام نداره ولى خودمو مجبور میکنم شبى ده صفه بخونم...

این مدت فهمیدم چیز خاصیم نى... نه که هیجان نداشته باشه یا خوش نگذره اتفاقا خیلیم خوبه!... ولى دیگه فهمیدم چیه!... خدا رو سکر با یه جمع خوب و ادماى خوب...


"تو از وقتى... شدى که با ما دوست شدى"... بر این مضمون که از وقتى با ما میگردى خراب شدى و از دست وفتى و دین و ایمونو دادى به باد!!!!


چیزى که سختمه اینه که با نبودشون باز من خلا نبود ادمایى که باید باهاشون تایم بگذرونم رو حس میکنم


کاش میذاشتم حرف بزنم... که دلم واسه چادرم تنگ شده... که اصلا ربطى به شما نداره و یه چیزیه که توى منه... که منى که هدایت کامل بهم رسیده این واسم درست نیست!... که منى که اینجا وایسادم که شاید از اینجا رد بشن غلطه وقتى میدونم همون خیابونو رفتن سمت واست.... و 


میدونى چى خیالمو راحت میکنه؟.. که من نباشم! ولى هر وقت که بخوام باشم!... و جام همیشه حفظ بمونه... این امنیت میده...

اکى! همه چیز رو نمیشه با هم داشت!... مثلا تنها کسى که من واااقعا درسش دارم خود شاهینه که البته با یه سرى از کاراش زدم میکنه... بقیه صرف حضورشون رو میخوام که تاثیر داره بودنشون!

مثلا بودن رضا اذیتم میکنه

و یه چیز جالب که الان گریه ندارم!

دوست دارم برم خونه تو تختم دراز بکشم و کناب بخونم... و فکر کنم...

به اینکه دقیقا میخوام چه کار کنم

به اینکه دلم خیییلى واسش تنگ ویشه

واسه این ابراز احساساتش که میگه دلم واست تنگ شده و نمیدونى چه قدر دوست دارم


خدایا... میشه کمکم کنى؟... من هنوز مصرم که کمش کنم و اتلاف وقتم اومده جزء دلیلام... اینکه تایمى واسه خودم ندارم!


فردا میتونم تا ١٠ بخوابم و کلتس ١٢ رو برم... میتونم زود بیدار بشم و برم صبونه. و کلاس... ترجیحم رو اولیه که بخوابم


مهمه دربارم چى فکر میکنن؟... یا مهمه که ازم فاصله بگیره؟... فاصله نمیگیره! این حالتیه که برو هر وقت خواستى بیا... یعنى رو بودنت تاکید خاصى نمیکنه... همین!

  • ۹۵/۱۱/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی