داریم میریم مسافرت عید
به قول هانیه توپ و تانک و فشفشه
الیته فعلا تو بابامون تانکه... اعصاب اصلا نداره!
سر بنزینى که نزدم و دیشبى که ١ اومدم خونه هییی میکوبه!
میدونم ذهنش تو باغ و فروش خونه هاس!... واسه همین سعى میکنم چیزى نگم
یه حورایى شدم سطل اشغالى که روم بالا میارن و میترسم چیزى بگم که یه وقت این وسط یه لگدم نثارم نکنن
خب اصلا اسن فکرا و دلگی که هى داره توم پررنگ میشه اصلا خوب نیست!
داریم میریم سفر!
البته داریم درمورد باغ خرف میزنیم و حالش بهتر شد!
امیدوارم دیر نشه فقط...
هى میگم هیچى نگو!... خیلى بده ها!... کلا لال میشم!... از داد میترسم
- ۹۵/۱۲/۲۶